تپش قلب
با یاد او
سلام خدمت همه ی عزیزانی که این وبلاگ رو می خونن
مدت ها بود که تصمیم داشتم بنویسم..مدت ها بود که در اینترنت جستجو میکردم و با تمام وجود به دنبال بخش لطیفی از وجود خودم می گشتم که در جوامع صنعتی امروز لحظه به لحظه در حال کمرنگ شئن بود اون تیکه ای گم شده از پازل وجود خودم که در هیاهوی جمعیت و در شلوغی مترو و...سرکوبش میکردم..یاد گرفته بودم که در اجتماع برای دفاع از خودم و امنیتم مردانه باشم یاد گرفته بودم که بخش جذاب وجود من باید پنهان باشد اما من هر روز اون بخش رو بیشتر فراموش کردم..البته این که زنانگی و جذابیت های وجود یک زن به قدری باارزش هست که در هرکجا و هرزمانی نباید استفاده بشه هیچ شکی نیست اما متاسفانه جوری برایمان جا انداختند یا حداقل برای من جا افتاد که کلا چیز بدی است و فقط زمانی مجاز به استفاده از این بخش از وجود خودم هستم که ازدواج کرده باشم..
البته تا حدی هم که من بررسی کردم تعداد بیشماری از زنان سرزمینم همین گونه هستند و با بخش بزرگ و اساسی وجود خودشون ناآشنا هستند و باز هم هرچه فکر کردم متوجه شدم بخش عمده ای از مشکلات جامعه امروز این است که ما زنان نقش ها و وظایف خود را از یاد برده ایم،که چطور خودمان را دوست بداریم و همینطور لایق دوست داشته شدن
تصمیم گرفتم بنویسم تا با خودم آشناتر شوم از شما دوستان عزیز یاد بگیرم..خاطرات روزمره ام را بنویسم و نقاب های مردانه ای را که در مواقعی اضطراری فکر کرده بودم لازم است که به چهره بزنم را تشخیص بدهم و یاد بگیرم که زنانه از خودم مراقبت کنم و یاد بگیرم که خودم باشم..یک بانوی نازنین
همراهم باشین و شاکر
یادتون باشه شما بی نظیرید
پ.ن:قلبم می تپید و شوق زیادی برای این پست داشتم و در پست بعدی بیشتر از خودم میگم.دوستون دارم.
برای مدتی هم که شده
جمعه نشود...
"بهرنگ قاسمی"